چکیده
در چند دهه اخیر، روشهای مختلفی برگرفته از دانش ریاضیات جهت طراحی و تحلیل فضاهای معماری بهکار رفتهاند. در این میان نظریه گراف، مدلی انتزاعی برای مطالعه سازمانیابی فضایی ارائه میدهد؛ بهطوری که یک چارچوب ریاضی ساده و انعطافپذیر جهت تحلیل ویژگیهای توپولوژیک فضایی و ارتباط آنها با مفاهیم اجتماعی و کارکردی در فضاهای معماری و شهری حاصل میشود. قضیه اویلر در قرن هجدهم، پایه اصلی تئوری گراف بود و بعدها منجر به شکلگیری مدل نحو فرم، دستور زبان شکل و نحو فضا شد. سؤال اصلی پژوهش آن است که طراحان و پژوهشگران چگونه میتوانند تکنیکی مناسب از نحو فضا را برای دستیابی به اهداف خود انتخاب کنند؟ فرآیند تحقیق، از رویکرد کیفی و شیوه توصیفی-تحلیلی بهره میبرد. با استفاده از مطالعات کتابخانهای و اسنادی، به مرور نظریات و تجارب مختلف در مورد کاربرد نحو فضا در حوزه معماری میپردازد و آخرین دستاوردها در تکنیکهای نحو فضا بیان میشود، سپس قابلیتها و کاستیهای هر یک شناسایی و به شیوه قیاسی تحلیل میشوند. هدف آن است که با مطالعه اصول نظریه گراف و بسط آن در تکنیکهای نحو فضا، مدلی برای کاربرد بهینه آن در طراحی و تحلیل آثار معماری ارائه دهد. این رویکرد، به طراحان و معماران کمک میکند تا میزان کارآیی طرحهای پیشنهادی را در مراحل طراحی ارزیابی کنند و یا ویژگیهای ساختار فضایی بناهای موجود را تحلیل نموده و در هر شرایط، راهکارهای مناسب جهت حل مسائل مختلف ارائه دهند. یافتههای پژوهش حاکی از آن هستند که تکنیکهای فضای محدب، خط محوری و نقطه تقاطع، زمینه را جهت بررسی ارتباط ساختار فضایی با مفاهیم و کارکردهای اجتماعی، سلسله مراتب دسترسی، مدلسازی الگوهای حرکتی و بررسی نقاط شاخص فضایی فراهم میسازند و تکنیک ایزوویست و گرافهای دید، قابلیتهای بصری و ادراکی فضا را مد نظر دارند. در نهایت، مدلی جهت کاربرد هوشمندانه روش نحو فضا توسط طراحان و معماران و دستیابی به نتایج تحلیلی دقیقتر و سودمندتر ارائه شده است.